هله عاشقان بشارت که نماند این جدایی
|
|
برسد وصال دولت بکند خدا خدایی
|
ز کرم مزید آید دو هزار عید آید
|
|
دو جهان مرید آید تو هنوز خود کجایی
|
شکر وفا بکاری سر روح را بخاری
|
|
ز زمانه عار داری به نهم فلک برآیی
|
کرمت به خود کشاند به مراد دل رساند
|
|
غم این و آن نماند بدهد صفا صفایی
|
هله عاشقان صادق مروید جز موافق
|
|
که سعادتی است سابق ز درون باوفایی
|
به مقام خاک بودی سفر نهان نمودی
|
|
چو به آدمی رسیدی هله تا به این نپایی
|
تو مسافری روان کن سفری بر آسمان کن
|
|
تو بجنب پاره پاره که خدا دهد رهایی
|
بنگر به قطره خون که دلش لقب نهادی
|
|
که بگشت گرد عالم نه ز راه پر و پایی
|
نفسی روی به مغرب نفسی روی به مشرق
|
|
نفسی به عرش و کرسی که ز نور اولیایی
|
بنگر به نور دیده که زند بر آسمانها
|
|
به کسی که نور دادش بنمای آشنایی
|
خمش از سخن گزاری تو مگر قدم نداری
|
|
تو اگر بزرگواری چه اسیر تنگنایی
|