اگر او ماه منستی شب من روز شدستی | اگر او همرهمستی همه را راه زدستی | |
وگر او چهره مستی به سر دست بخستی | ز کجا عقل بجستی ز کجا نیک و بدستی | |
وگر او در صمدیت بنمودی احدیت | به خدا کوه احد هم خوش و مست احدستی | |
و اگر باغ نه مستی که در او میوه برستی | ز کجا میوه تازه به درون سبدستی | |
سبد گفت رها کن سوی آن باغ نهان شو | اگر این گفت نبودی نه مدد بر مددستی |