دیروز که چشم تو بمن در نگریست | خلقی بهزار دیده بر من بگریست | |
هر روز هزار بار در عشق تو ام | میباید مرد و باز میباید زیست |
□
عاشق نتواند که دمی بی غم زیست | بی یار و دیار اگر بود خود غم نیست | |
خوش آنکه بیک کرشمه جان کرد نثار | هجران و وصال را ندانست که چیست |
□
گر مرده بوم بر آمده سالی بیست | چه پنداری که گورم از عشق تهیست | |
گر دست بخاک بر نهی کین جا کیست | آواز آید که حال معشوقم چیست |
□
میگفتم یار و میندانستم کیست | میگفتم عشق و میندانستم چیست | |
گر یار اینست چون توان بی او بود | ور عشق اینست چون توان بی او زیست |
□
ای دل همه خون شوی شکیبایی چیست | وی جان بدرآ اینهمه رعنایی چیست | |
ای دیده چه مردمیست شرمت بادا | نادیده به حال دوست بینایی چیست |
□
اندر همه دشت خاوران گر خاریست | آغشته به خون عاشق افگاریست | |
هر جا که پریرخی و گلرخساریست | ما را همه در خورست مشکل کاریست |
□
در بحر یقین که در تحقیق بسیست | گرداب درو چو دام و کشتی نفسیست | |
هر گوش صدف حلقهی چشمیست پر آب | هر موج اشارهای ز ابروی کسیست |
□
رنج مردم ز پیشی و از بیشیست | امن و راحت به ذلت و درویشیست | |
بگزین تنگ دستی از این عالم | گر با خرد و بدانشت هم خویشیست |
□
ما عاشق و عهد جان ما مشتاقیست | ماییم به درد عشق تا جان باقیست | |
غم نقل و ندیم درد و مطرب ناله | می خون جگر مردم چشمم ساقیست |
□
چون حاصل عمر تو فریبی و دمیست | زو داد مکن گرت به هر دم ستمیست | |
مغرور مشو بخود که اصل من و تو | گردی و شراری و نسیمی و نمیست |