ساخت بغراقان به رسم عید بغراقانیی | زهره آمد ز آسمان و میزند سرخوانیی | |
جبرئیل آمد به مهمان بار دیگر تا خلیل | میکند عجل سمین را از کرم بریانیی | |
روز مهمانی است امروز الصلا جانهای پاک | هین ز سرها کاسه زیبا در چنین مهمانیی | |
بانگ جوشاجوش آمد بامدادان مر مرا | بوی خوش میآیدم از قلیه و بورانیی | |
میکشید آن بو مرا تا جانب مطبخ شدم | مطبخی پرنور دیدم مطبخی نورانیی | |
گفتمش زان کفچهای تا نفس من ساکن شود | گفت رو کاین نیست ای جان بهره انسانیی | |
چون منش الحاح کردم کفچه را زد بر سرم | در سر و عقلم درآمد مستی و ویرانیی |