در دو چشم من نشین ای آن که از من منتری
|
|
تا قمر را وانمایم کز قمر روشنتری
|
اندرآ در باغ تا ناموس گلشن بشکند
|
|
ز آنک از صد باغ و گلشن خوشتر و گلشنتری
|
تا که سرو از شرم قدت قد خود پنهان کند
|
|
تا زبان اندرکشد سوسن که تو سوسنتری
|
وقت لطف ای شمع جان مانند مومی نرم و رام
|
|
وقت ناز از آهن پولاد تو آهنتری
|
چون فلک سرکش مباش ای نازنین کز ناز او
|
|
نرم گردی چون زمین گر از فلک توسنتری
|
زان برون انداخت جوشن حمزه وقت کارزار
|
|
کز هزاران حصن و جوشن روح را جوشنتری
|
زان سبب هر خلوتی سوراخ روزن را ببست
|
|
کز برای روشنی تو خانه را روشنتری
|