گر شراب عشق کار جان حیوانیستی
|
|
عشق شمس الدین به عالم فاش و یک سانیستی
|
گر نه در انوار غیرت غرق بودی عشق او
|
|
حلقه گوش روان و جان انسانیستی
|
گر نبودی بزم شمس الدین برون از هر دو کون
|
|
جام او بر خاک همچون ابر نیسانیستی
|
ابر نیسان خود چه باشد نزد بحر فضل او
|
|
قاف تا قاف از میش خود موج طوفانیستی
|
آفتاب و ماه را خود کی بدی زهره شعاع
|
|
گر نه در رشک خدا سیماش پنهانیستی
|
گر جمالش ماجرا کردی میان یوسفان
|
|
یوسف مصری ابد پابند و زندانیستی
|
گر نه از لطفش بپرهیزیدمی من گفتمی
|
|
کز بهشت لطف او فردوس ریحانیستی
|
نفس سگ دندان برآوردی گزیدی پای جان
|
|
ساقیا گر نه می سرتیز دندانیستی
|
جام همچون شمع را بر آتش می برفروز
|
|
پس بسوز این عقل را گر بیت احزانیستی
|
درکش آن معشوقه بدمست را در بزم ما
|
|
کو ز مکر و عشوهها گوییی که دستانیستی
|
پس ز جام شمس تبریزی بده یک جرعهای
|
|
بعد از آن مر عاشقان را وقت حیرانیستی
|