ای چشم و چراغ شهریاری | والله به خدا که آن تو داری | |
شمعی که در آسمان نگنجد | از گوشه سینهای برآری | |
خورشید به پیش نور آن شمع | یک ذره شود ز شرمساری | |
وقت است که در وجود خاکی | آن تخم که گفتهای بکاری | |
آخر چه شود کز آب حیوان | بر چهره زعفران بباری | |
تا لاله ستان عاشقان را | از گلبن حق به خنده آری | |
بر پشت فلک نهند پا را | چون تو سرشان دمی بخاری | |
انگور وجود باده گردد | چون پای بر او نهی فشاری | |
مخدومی شمس حق تبریز | لطفی که هزار نوبهاری |