ای وصل تو آب زندگانی
|
|
تدبیر خلاص ما تو دانی
|
از دیده برون مشو که نوری
|
|
وز سینه جدا مشو که جانی
|
آن دم که نهان شوی ز چشمم
|
|
مینالد جان من نهانی
|
من خود چه کسم که وصل جویم
|
|
از لطف توم همیکشانی
|
ای دل تو مرو سوی خرابات
|
|
هر چند قلندر جهانی
|
کان جا همه پاکباز باشند
|
|
ترسم که تو کم زنی بمانی
|
ور ز آنک روی مرو تو با خویش
|
|
درپوش نشان بینشانی
|
مانند سپر مپوش سینه
|
|
گر عاشق تیر آن کمانی
|
پرسید یکی که عاشقی چیست
|
|
گفتم که مپرس از این معانی
|
آنگه که چو من شوی ببینی
|
|
آنگه که بخواندت به خوانی
|
مردانه درآ چو شیرمردی
|
|
دل را چو زنان چه میطپانی
|
ای از رخ گلرخان غیبت
|
|
گشته رخ سرخ زعفرانی
|
ای از هوس بهار حسنت
|
|
در هر نفسم دم خزانی
|
ای آنک تو باغ و بوستان را
|
|
از جور خزان همیرهانی
|
ای داده تو گوشت پارهای را
|
|
در گفت و شنود ترجمانی
|
ای داده زبان انبیا را
|
|
با سر قدیم همزبانی
|
ای داده روان اولیا را
|
|
در مرگ حیات جاودانی
|
ای داده تو عقل بدگمان را
|
|
بر بام دماغ پاسبانی
|
ای آنک تو هر شبی ز خلقان
|
|
این پنج چراغ میستانی
|
ای داده تو چشم گلرخان را
|
|
مخموری و سحر و دلستانی
|
ای داده دو قطره خون دل را
|
|
اندیشه و فکر و خرده دانی
|
ای داده تو عشق را به قدرت
|
|
مردی و نری و پهلوانی
|
این بود نصیحت سنایی
|
|
جان باز چو طالب عیانی
|
شمس تبریز نور محضی
|
|
زیرا که چراغ آسمانی
|