باغ است و بهار و سرو عالی
|
|
ما مینرویم از این حوالی
|
بگشای نقاب و در فروبند
|
|
ماییم و تویی و خانه خالی
|
امروز حریف خاص عشقیم
|
|
برداشته جام لاابالی
|
ای مطرب خوش نوای خوش نی
|
|
باید که عظیم خوش بنالی
|
ای ساقی شادکام خوش حال
|
|
پیش آر شراب را تو حالی
|
تا خوش بخوریم و خوش بخسبیم
|
|
در سایه لطف لایزالی
|
خوردی نه ز راه حلق و اشکم
|
|
خوابی نه نتیجه لیالی
|
ای دل خواهم که آن قدح را
|
|
بر دیده و چشم خود بمالی
|
چون نیست شوی تمام در می
|
|
آن ساعت هست بر کمالی
|
پاینده شوی از آن سقاهم
|
|
بی مرگ و فنا و انتقالی
|
دزدی بگذار و خوش همیرو
|
|
ایمن ز شکنجههای والی
|
گویی بنما که ایمنی کو
|
|
رو رو که هنوز در سالی
|
ای روز بدین خوشی چه روزی
|
|
ای روز به از هزار سالی
|
ای جمله روزها غلامت
|
|
ایشان هجرند و تو وصالی
|
ای روز جمال تو کی بیند
|
|
ای روز عظیم باجمالی
|
هم خود بینی جمال خود را
|
|
و آن چشم که گوش او بمالی
|
ای روز نه روز آفتابی
|
|
تو روز ز نور ذوالجلالی
|
خورشید کند سجود هر شام
|
|
میخواهد از مهت هلالی
|
ای روز میان روز پنهان
|
|
ای روز مقیم لایزالی
|
ای روزی روزها و شبها
|
|
ای لطف جنوبی و شمالی
|
خامش کنم از کمال گفتن
|
|
زیرا تو ورای هر کمالی
|
پیدا نشوی به قال زیرا
|
|
تو پیداتر ز قیل و قالی
|
از قال شود خیال پیدا
|
|
تو فوق توهم و خیالی
|
و آن وهم و خیال تشنه توست
|
|
ای داده تو آب را زلالی
|
این هر دو در آب جان دهن خشک
|
|
در عالم پر ز خویش خالی
|
باقی غزل ورای پرده
|
|
محجوب ز تو که در ملالی
|