مگر تو یوسفان را دلستانی
|
|
مگر تو رشک ماه آسمانی
|
مها از بس عزیزی و لطیفی
|
|
غریب این جهان و آن جهانی
|
روانهایی که روز تو شنیدند
|
|
به طمع تو گرفته شب گرانی
|
ز شب رفتن ز چالاکی چه آید
|
|
چو ذوالعرشت کند می پاسبانی
|
منم آن کز دم عیسی بمردم
|
|
مرا کشتهست آب زندگانی
|
چنین مرگی که مردم زنده گردم
|
|
گرت بینم ایا فخر الزمانی
|
دلم از هجر تو خون گشت لیکن
|
|
از آن خون رست صورتهای جانی
|
ز درد تو رواق صاف جوشید
|
|
ز درد خمهای خسروانی
|
خداوندی است شمس الدین تبریز
|
|
که او را نیست در آفاق ثانی
|
برید آفرینش در دو عالم
|
|
نیاوردهست چون او ارمغانی
|
هزاران جان نثار جان او باد
|
|
که تا گردند جانها جاودانی
|
دریغا لفظها بودی نوآیین
|
|
کز این الفاظ ناقص شد معانی
|