بیا ای یار کامروز آن مایی
|
|
چو گل باید که با ما خوش برآیی
|
خدایا چشم بد را دور گردان
|
|
خداوندا نگه دار از جدایی
|
اگر چشم بد من راه من زد
|
|
به یک جامی ز خویشم ده رهایی
|
نهادم دست بر دل تا نپرد
|
|
تو دل از سنگ خارا درربایی
|
نه من مانم نه دل ماند نه عالم
|
|
اگر فردا بدین صورت درآیی
|
بیا ای جان ما را زندگانی
|
|
بیا ای چشم ما را روشنایی
|
به هر جایی ز سودای تو دودی است
|
|
کجایی تو کجایی تو کجایی
|
یکی شاخی ز نور پاک یزدان
|
|
که جان جان جمله میوههایی
|
به لطف از آب حیوان درگذشتی
|
|
کند لطفش ز لطف تو گدایی
|
اگر کفر است اگر اسلام بشنو
|
|
تو یا نور خدایی یا خدایی
|
خمش کن چشم در خورشید درنه
|
|
که مستغنی است خورشید از گدایی
|