نگارا تو گلی یا جمله قندی | که چون بینی مرا چون گل بخندی | |
نگارا تو به بستان آن درختی | که چون دیدم تو را بیخم بکندی | |
چه کم گردد ز حسنت گر بپرسی | که چونی در فراقم دردمندی | |
من آنم کز فراقت مستمندم | تو آنی که هلاک مستمندی | |
در این مطبخ هزاران جان به خرج است | ببین تو ای دل مسکین که چندی | |
چو حلقه بر درت سر میزنم من | چه چاره چون تو بر بام بلندی | |
بیا ای زلف چوگان حکم داری | که چون گویم در این میدان فکندی | |
سپند از بهر آن باشد که سوزد | دلا می سوز دلبر را سپندی | |
بیا ای جام عشق شمس تبریز | که درد کهنه را تو سودمندی |