دلا رو رو همان خون شو که بودی
|
|
بدان صحرا و هامون شو که بودی
|
در این خاکستر هستی چو غلطی
|
|
در آتشدان و کانون شو که بودی
|
در این چون شد چگونه چند مانی
|
|
بدان تصریف بیچون شو که بودی
|
نه گاوی که کشی بیگار گردون
|
|
بر آن بالای گردون شو که بودی
|
در این کاهش چو بیماران دقی
|
|
به عمر روزافزون شو که بودی
|
زبون طب افلاطون چه باشی
|
|
فلاطون فلاطون شو که بودی
|
ایم هو کی اسیرانه چه باشی
|
|
همان سلطان و بارون شو که بودی
|
اگر رویین تنی جسم آفت توست
|
|
همان جان فریدون شو که بودی
|
همان اقبال و دولت بین که دیدی
|
|
همان بخت همایون شو که بودی
|
رها کن نظم کردن درها را
|
|
به دریا در مکنون شو که بودی
|