اگر درد مرا درمان فرستی
|
|
وگر کشت مرا باران فرستی
|
وگر آن میر خوبان را به حیلت
|
|
ز خانه جانب میدان فرستی
|
وگر ساقی جان عاشقان را
|
|
میان حلقه مستان فرستی
|
همه ذرات عالم زنده گردد
|
|
چو جانم را بر جانان فرستی
|
وگر لب را به رحمت برگشایی
|
|
مفرح سوی بیماران فرستی
|
به دربان گفتهای مگذار ما را
|
|
مرا هر دم بر دربان فرستی
|
منم کشتی در این بحر و نشاید
|
|
که بر من باد سرگردان فرستی
|
همیخواهم که کشتیبان تو باشی
|
|
اگر بر عاشقان طوفان فرستی
|
مرا تا کی مها چون ارمغانی
|
|
به پیش این و پیش آن فرستی
|
دل بریان عاشق باده خواهد
|
|
تو او را غصه و گریان فرستی
|
یکی رطلی گران برریز بر وی
|
|
از آن رطلی که بر مردان فرستی
|
دل و جان هر دو را در نامه پیچم
|
|
اگر تو نامه پنهان فرستی
|
تو چون خورشید از مشرق برآیی
|
|
جهان بیخبر را جان فرستی
|
چه باشد ای صبا گر این غزل را
|
|
به خلوتخانه سلطان فرستی
|