نه آتشهای ما را ترجمانی
|
|
نه اسرار دل ما را زبانی
|
برهنه شد ز صد پرده دل و عشق
|
|
نشسته دو به دو جانی و جانی
|
میان هر دو گر جبریل آید
|
|
نباشد ز آتشش یک دم امانی
|
به هر لحظه وصال اندر وصالی
|
|
به هر سویی عیان اندر عیانی
|
ببینی تو چه سلطانان معنی
|
|
به گوشه بامشان چون پاسبانی
|
سرشته وصل یزدان کوه طور است
|
|
در آن کان تاب نارد یک زمانی
|
اگر صد عقل کل بر هم ببندی
|
|
نگردد بامشان را نردبانی
|
نشانیهای مردان سجده آرد
|
|
اگر زان بینشان گویم نشانی
|
از آن نوری که حرف آن جا نگنجد
|
|
تو را این حرف گشته ارمغانی
|
کمر شد حرفها از شمس تبریز
|
|
بیا بربند اگر داری میانی
|