ای آنک به دلها ز حسد خار خلیدی
|
|
اینها همه کردی و در آن گور خزیدی
|
تلخی دهد امروز تو را در دل و در کام
|
|
آن زهرگیاهی که در این دشت چریدی
|
آن آهن تو نرم شد امروز ببینی
|
|
که قفل دری یا جهت قفل کلیدی
|
طوق ملکی این دم اگر گوهر پاکی
|
|
رد فلکی این دم اگر جان پلیدی
|
با جمله روانها به تک روح روانی
|
|
سلطان جهادی اگر از نفس جهیدی
|
با خالق آرام تو آرام گرفتی
|
|
وز دیو رمیده تو به هنگام رهیدی
|
امروز تو را بازخرد از غمش آن نور
|
|
کو را چو دل و جان به دل و جان بخریدی
|
آن سیمبر اندر بر سیمین تو آید
|
|
کو را چو نثار زر از این خاک بچیدی
|
ای عشق ببخشای بر این خاک که دانی
|
|
کز خاک همان رست که در خاک دمیدی
|
خامش کن و منمای به هر کس سر دل ز آنک
|
|
در دیده هر ذره چو خورشید پدیدی
|