از هر چه ترنجیدی با دل تو بگو حالی
|
|
کای دل تو نمیگفتی کز خویش شدم خالی
|
این رنج چو در وا شد دعوی تو رسوا شد
|
|
زشتی تو پیدا شد بگذار تو نکالی
|
در صورت رنج خود نظاره بکن ای بد
|
|
کی باشد با این خود آن مرتبه عالی
|
بنگر که چه زشتی تو بس دیوسرشتی تو
|
|
این است که کشتی تو پس از کی همینالی
|
گر رنج بشد مشکل نومید مشو ای دل
|
|
کز غیب شود حاصل اندر عوض ابدالی
|
از ذوق چو عوری تو هر لحظه بشوری تو
|
|
کای کعبه چه دوری تو از حیزک خلخالی
|
در بادیه مردان را کاری است نه سردان را
|
|
کاین بادیه فردان را بزدود ز ارذالی
|
در خدمت مخدومی شمس الحق تبریزی
|
|
بشتاب که از فضلش در منزل اجلالی
|