مانده شدم از گفتن تا تو بر ما مانی
|
|
خویش من و پیوندی نی همره و مهمانی
|
شیری است که میجوشد خونی است نمیخسبد
|
|
خربنده چرا گشتی شه زاده ارکانی
|
زر دارد و زر بدهد زین واخردت این دم
|
|
آن کس که رهانید از بسیار پریشانی
|
اشتر ز سوی بیشه بیجهد نمیآید
|
|
کی آمدهای ای جان زان خاک به آسانی
|
صد جا بترنجیدی گفتی نروم زین جا
|
|
گوش تو کشان کردم تا جوهر انسانی
|
در چرخ درآوردم نه گنبد نیلی را
|
|
استیزه چه میبافی ای شیخ لت انبانی
|
چون دیگ سیه پوشی اندر پی تتماجی
|
|
کو نخوت کرمنا کو همت سلطانی
|
تو مرد لب قدری نی مرد شب قدری
|
|
تو طفل سر خوانی نی پیر پری خوانی
|
سخت است بلی پندت اما نگذارندت
|
|
سیلی زندت آرد استاد دبستانی
|
هر لحظه کمندی نو در گردنت اندازد
|
|
روزی که به جد گیرد گردن ز کی پیچانی
|
بنگر تو در این اجزا که همرهشان بودی
|
|
در خود بترنجیده از نامی و ارکانی
|
زان جا بکشانمشان مانند تو تا این جا
|
|
و اندر پس این منزل صد منزل روحانی
|
چون بز همه را گویم هین برجه و خدمت کن
|
|
ریشت پی آن دادم تا ریش بجنبانی
|
گر ریش نجنبانی یک یک بکنم ریشت
|
|
ریش کی رهید از من تا تو دبه برهانی
|
یک لحظه شدی شانه در ریش درافتادی
|
|
یک لحظه شو آیینه چون حلقه گردانی
|
هم شانه و هم مویی هم آینه هم رویی
|
|
هم شیر و هم آهویی هم اینی و هم آنی
|
هم فرقی و هم زلفی مفتاحی و هم قلفی
|
|
بیرنج چه میسلفی آواز چه لرزانی
|
خاموش کن از گفتن هین بازی دیگر کن
|
|
صد بازی نو داری ای نر بز لحیانی
|