همرنگ جماعت شو تا لذت جان بینی
|
|
در کوی خرابات آ تا دردکشان بینی
|
درکش قدح سودا هل تا بشوی رسوا
|
|
بربند دو چشم سر تا چشم نهان بینی
|
بگشای دو دست خود گر میل کنارستت
|
|
بشکن بت خاکی را تا روی بتان بینی
|
از بهر عجوزی را تا چند کشی کابین
|
|
وز بهر سه نان تا کی شمشیر و سنان بینی
|
نک ساقی بیجوری در مجلس او دوری
|
|
در دور درآ بنشین تا کی دوران بینی
|
این جاست ربا نیکو جانی ده و صد بستان
|
|
گرگی و سگی کم کن تا مهر شبان بینی
|
شب یار همیگردد خشخاش مخور امشب
|
|
بربند دهان از خور تا طعم دهان بینی
|
گویی که فلانی را ببرید ز من دشمن
|
|
رو ترک فلانی گو تا بیست فلان بینی
|
اندیشه مکن الا از خالق اندیشه
|
|
اندیشه جانان به کاندیشه نان بینی
|
با وسعت ارض الله بر حبس چه چفسیدی
|
|
ز اندیشه گره کم زن تا شرح جنان بینی
|
خامش کن از این گفتن تا گفت بری باری
|
|
از جان و جهان بگذر تا جان و جهان بینی
|