جانا به غریبستان چندین به چه میمانی
|
|
بازآ تو از این غربت تا چند پریشانی
|
صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم
|
|
یا راه نمیدانی یا نامه نمیخوانی
|
گر نامه نمیخوانی خود نامه تو را خواند
|
|
ور راه نمیدانی در پنجه ره دانی
|
بازآ که در آن محبس قدر تو نداند کس
|
|
با سنگ دلان منشین چون گوهر این کانی
|
ای از دل و جان رسته دست از دل و جان شسته
|
|
از دام جهان جسته بازآ که ز بازانی
|
هم آبی و هم جویی هم آب همیجویی
|
|
هم شیر و هم آهویی هم بهتر از ایشانی
|
چند است ز تو تا جان تو طرفه تری یا جان
|
|
آمیختهای با جان یا پرتو جانانی
|
نور قمری در شب قند و شکری در لب
|
|
یا رب چه کسی یا رب اعجوبه ربانی
|
هر دم ز تو زیب و فر از ما دل و جان و سر
|
|
بازار چنین خوشتر خوش بدهی و بستانی
|
از عشق تو جان بردن وز ما چو شکر مردن
|
|
زهر از کف تو خوردن سرچشمه حیوانی
|