آن زلف مسلسل را گر دام کنی حالی
|
|
در عشق جهانی را بدنام کنی حالی
|
میجوش ز سر گیرد خمخانه به رقص آید
|
|
گر از شکرقندت در جام کنی حالی
|
از چشم چو بادامت در مجلس یک رنگی
|
|
هر نقل که پیش آید بادام کنی حالی
|
حاشا ز عطای تو کان نسیه بود ای جان
|
|
گر تشنه بود صادق انعام کنی حالی
|
ای ماه فلک پیما از منزل ما تا تو
|
|
صدساله ره ار باشد یک گام کنی حالی
|
از لطف تو از عقرب صد شیر بجوشیده
|
|
و آن کره گردون را هم رام کنی حالی
|
بر بام فلک صد در بگشاید و بنماید
|
|
گر حارس بامت را بر بام کنی حالی
|
هر خام شود پخته هم خوانده شود تخته
|
|
گر صبح رخت جلوه در شام کنی حالی
|