آورد طبیب جان یک طبله ره آوردی
|
|
گر پیر خرف باشی تو خوب و جوان گردی
|
تن را بدهد هستی جان را بدهد مستی
|
|
از دل ببرد سستی وز رخ ببرد زردی
|
آن طبله عیسی بد میراث طبیبان شد
|
|
تریاق در او یابی گر زهر اجل خوردی
|
ای طالب آن طبله روی آر بدین قبله
|
|
چون روی بدو آری مه روی جهان گردی
|
حبیب است در او پنهان کان ناید در دندان
|
|
نی تری و نی خشکی نی گرمی و نی سردی
|
زان حب کم از حبه آیی بر آن قبه
|
|
کان مسکن عیسی شد و آن حبه بدان خردی
|
شد محرز و شد محرز از داد تو هر عاجز
|
|
لاغر نشود هرگز آن را که تو پروردی
|
گفتم به طبیب جان امروز هزاران سان
|
|
صدق قدمی باشد چون تو قدم افشردی
|
از جا نبرد چیزی آن را که تو جا دادی
|
|
غم نسترد آن دل را کو را ز غم استردی
|
خامش کن و دم درکش چون تجربه افتادت
|
|
ترک گروان برگو تو زان گروان فردی
|