اگر بیمن خوشی یارا به صد دامم چه میبندی
|
|
وگر ما را همیخواهی چرا تندی نمیخندی
|
کسی کو در شکرخانه شکر نوشد به پیمانه
|
|
بدین سرکای نه ساله نداند کرد خرسندی
|
بخند ای دوست چون گلشن مبادا خاطر دشمن
|
|
کند شادی و پندارد که دل زین بنده برکندی
|
چو رشک ماه و گل گشتی چو در دلها طمع کشتی
|
|
نباشد لایق از حسنت که برگردی ز پیوندی
|
خوشا آن حالت مستی که با ما عهد میبستی
|
|
مرا مستانه میگفتی که ما را خویش و فرزندی
|
پیاپی باده میدادی به صد لطف و به صد شادی
|
|
که گیر این جام بیخویشی که باخویشی و هشمندی
|
سلام علیک ای خواجه بهانه چیست این ساعت
|
|
نه دریایی و دریادل نه ساقی و خداوندی
|
نه یاقوتی نه مرجانی نه آرام دل و جانی
|
|
نه بستان و گلستانی نه کان شکر و قندی
|
خمش باشم بدان شرطی که بدهی می خموشانه
|
|
من از گولی دهم پندت نه ز آنک قابل پندی
|