مگر مستی نمی‌دانی که چون زنجیر جنبانی

مگر مستی نمی‌دانی که چون زنجیر جنبانی ز مجنونان زندانی جهانی را بشورانی
مگر نشنیده‌ای دستان ز بی‌خویشان و سرمستان وگر نشنیده‌ای بستان به جان تو که بستانی
تو دانی من نمی‌دانم که چیست این بانگ از جانم وزین آواز حیرانم زهی پرذوق حیرانی
صلا مستان و بی‌خویشان صلا ای عیش اندیشان صلا ای آنک می‌دانی که تو خود عین ایشانی