مروت نیست در سرها که اندازند دستاری
|
|
کجا گیرد نظام ای جان به صرفه خشک بازاری
|
رها کن گرگ خونی را که رو نارد بدان صیدی
|
|
رها کن صرفه جویی را که برناید بدین کاری
|
چه باشد زر چه باشد جان چه باشد گوهر و مرجان
|
|
چو نبود خرج سودایی فدای خوبی یاری
|
ز بخل ار طوق زر دارم مرا غلی بود غلی
|
|
وگر خلخال زر دارم مرا خاری بود خاری
|
برو ای شاخ بیمیوه تهی میگرد چون چرخی
|
|
شدستی پاسبان زر هلا میپیچ چون ماری
|
تو زر سرخ میگویش که او زرد است و رنجوری
|
|
تو خواجه شهر میخوانش که او را نیست شلواری
|
چرا از بهر همدردان نبازم سیم چون مردان
|
|
چرا چون شربت شافی نباشم نوش بیماری
|
نتانم بد کم از چنگی حریف هر دل تنگی
|
|
غذای گوشها گشته به هر زخمی و هر تاری
|
نتانم بد کم از باده ز ینبوع طرب زاده
|
|
صلای عیش میگوید به هر مخمور و خماری
|
کرم آموز تو یارا ز سنگ مرمر و خارا
|
|
که میجوشد ز هر عرقش عطابخشی و ایثاری
|
چگونه میر و سرهنگی که ننگ صخره و سنگی
|
|
چگونه شیر حق باشد اسیر نفس سگساری
|
خمش کردم که رب دین نهانها را کند تعیین
|
|
نماید شاخ زشتش را وگر چه هست ستاری
|