اگر آب و گل ما را چو جان و دل پری بودی
|
|
به تبریز آمدی این دم بیابان را بپیمودی
|
بپر ای دل که پر داری برو آن جا که بیماری
|
|
نماندی هیچ بیماری گر او رخسار بنمودی
|
چه کردی آن دل مسکین اگر چون تن گران بودی
|
|
اگر پرش ببخشیدی بر او دلبر ببخشودی
|
دریغا قالبم را هم ز بخشش نیم پر بودی
|
|
که بر تبریزیان در ره دواسپه او برافزودی
|
مبارک بادشان این ره به توفیق و امان الله
|
|
به هر شهری و هر جایی به هر دشتی و هر رودی
|
دلم همراه ایشان شد که شبشان پاسبان باشد
|
|
اگر پیدا بدی پاسش یکی همراه نغنودی
|
بپرید ای شهان آن سو که یابید آنچ قسمت شد
|
|
نحاسی را ز اکسیری ایازی را ز محمودی
|
روید ای عاشقان حق به اقبال ابد ملحق
|
|
روان باشید همچون مه به سوی برج مسعودی
|
به برج عاشقان شه میان صادقان ره
|
|
که از سردان و مردودان شود جوینده مردودی
|
بپر ای دل به پنهانی به پر و بال روحانی
|
|
گرت طالب نبودی شه چنین پرهات نگشودی
|
در احسان سابق است آن شه به وعده صادق است آن شه
|
|
اگر نه خالق است آن شه تو را از خلق نربودی
|
برون از نور و دود است او که افروزید این آتش
|
|
از این آتش خرد نوری از این آذر هوا دودی
|
دلا اندر چه وسواسی که دود از نور نشناسی
|
|
بسوز از عشق نور او درون نار چون عودی
|
نه از اولاد نمرودی که بسته آتش و دودی
|
|
چو فرزند خلیلی تو مترس از دود نمرودی
|
در آتش باش جان من یکی چندی چو نرم آهن
|
|
که گر آتش نبودی خود رخ آیینه که زدودی
|
چه آسان میشود مشکل به نور پاک اهل دل
|
|
چنانک آهن شود مومی ز کف شمع داوودی
|
ز شمس الدین شناس ای دل چو بر تو حل شود مشکل
|
|
تجلی بهر موسی دان به جودی که رسد جودی
|