باز چه شد تو را دلا باز چه مکر اندری
|
|
یک نفسی چو بازی و یک نفسی کبوتری
|
همچو دعای صالحان دی سوی اوج میشدی
|
|
باز چو نور اختران سوی حضیض میپری
|
کشت مرا به جان تو حیله و داستان تو
|
|
سیل تو میکشد مرا تا به کجام میبری
|
از رحموت گشتهای در رهبوت رفتهای
|
|
تا دم مهر نشنوی تا سوی دوست ننگری
|
گر سبکی کند دلم خنده زنی که هین بپر
|
|
چونک به خود فروروم طعنه زنی که لنگری
|
خنده کنم تو گوییم چون سر پخته خنده زن
|
|
گریه کنم تو گوییم چون بن کوزه میگری
|
ترک تویی ز هندوان چهره ترک کم طلب
|
|
ز آنک نداد هند را صورت ترک تنگری
|
خنده نصیب ماه شد گریه نصیب ابر شد
|
|
بخت بداد خاک را تابش زر جعفری
|
حسن ز دلبران طلب درد ز عاشقان طلب
|
|
چهره زرد جو ز من وز رخ خویش احمری
|
من چو کمینه بندهام خاک شوم ستم کشم
|
|
تو ملکی و زیبدت سرکشی و ستمگری
|
مست و خوشم کن آنگهی رقص و خوشی طلب ز من
|
|
در دهنم بنه شکر چون ترشی نمیخوری
|
دیگ توام خوشی دهم چونک ابای خوش پزی
|
|
ور ترشی پزی ز من هم ترشی برآوری
|
دیو شود فرشتهای چون نگری در او تو خوش
|
|
ای پرییی که از رخت بوی نمیبرد پری
|
سحر چرا حرام شد ز آنک به عهد حسن تو
|
|
حیف بود که هر خسی لاف زند ز ساحری
|
ای دل چون عتاب و غم هست نشان مهر او
|
|
ترک عتاب اگر کند دانک بود ز تو بری
|
ای تبریز شمس دین خسرو شمس مشرقت
|
|
پرتو نور آن سری عاریتی است ای سری
|