عیش جهان پیسه بود گاه خوشی گاه بدی
|
|
عاشق او شو که دهد ملکت عیش ابدی
|
چونک سپید است و سیه روز و شب عمر همه
|
|
عمر دگر جو که بود ساده چو نور صمدی
|
ای تو فرورفته به خود گاه از آن گور و لحد
|
|
غافل از این لحظه که تو در لحد بود خودی
|
دیدن روزی ده تو رزق حلال است تو را
|
|
گرم به دکان چه روی در پی رزق عددی
|
نادره طوطی که تویی کان شکر باطن تو
|
|
نادره بلبل که تویی گلشنی و لعل خدی
|
لیلی و مجنون عجب هر دو به یک پوست درون
|
|
آینه هر دو تویی لیک درون نمدی
|
عالم جان بحر صفا صورت و قالب کف او
|
|
بحر صفا را بنگر چنگ در این کف چه زدی
|
هیچ قراری نبود بر سر دریا کف را
|
|
ز آنک قرارش ندهد جنبش موج مددی
|
ز آنک کف از خشک بود لایق دریا نبود
|
|
نیک به نیکی رود و بد برود سوی بدی
|
کف همگی آب شود یا به کناری برود
|
|
ز آنک دورنگی نبود در دل بحر احدی
|
موج برآید ز خود و در خود نظاره کند
|
|
سجده کنان کای خود من آه چه بیرون ز حدی
|
جمله جانهاست یکی وین همه عکس ملکی
|
|
دیده احول بگشا خوش نگر ار باخردی
|