بویی ز گردون میرسد با پرسش و دلداریی
|
|
از دام تن وا میرهد هر خسته دل اشکاریی
|
هر مرغ صدپر میشود سوی ثریا میپرد
|
|
هر کوه و لنگر زین صلا دارد دگر رهواریی
|
مرغان ابراهیم بین با پاره پاره گشتگی
|
|
اجزای هر تن سوی سر برداشته طیاریی
|
ای جزو چون بر میپری چون بیپری و بیسری
|
|
گفتا شکفته میشوم اندر نسیم یاریی
|
در شهر دیگر نشنوی از غیر سرنا نالهای
|
|
از غیر چنگی نشنوی در هیچ خانه زاریی
|
طنبور دل برداشته لا عیش الا عیشنا
|
|
زنبور جان آموخته زین انگبین معماریی
|
امروز ساقی کرم دریاعطای محتشم
|
|
آمیخته با بندگان بینخوت و جباریی
|
امروز رستیم ای خدا از غصه آنک قضا
|
|
در گوش فتنه دردمد هر لحظهای مکاریی
|
راقی جان در میدمد چون پور مریم رقیهای
|
|
ساقی ما هم میکند چون شیر حق کراریی
|
گر درک بت را بشکند صد بت تراشد در عوض
|
|
ور بشکند دو سه سبو کم نیستش فخاریی
|
ای بلبل ار چه یافتی از دولت گل لحن خوش
|
|
زینهار فراموشت شود در انس کم گفتاریی
|