گر باغ از او واقف بدی از شاخ تر خون آمدی
|
|
ور عقل از او آگه بدی از چشم جیحون آمدی
|
گر سر برون کردی مهش روزی ز قرص آفتاب
|
|
ذره به ذره در هوا لیلی و مجنون آمدی
|
ور گنجهای لعل او یک گوشه بر پستی زدی
|
|
هر گوشه ویرانهای صد گنج قارون آمدی
|
نقشی که بر دل میزند بر دیده گر پیدا شدی
|
|
هر دست و رو ناشستهای چون شیخ ذاالنون آمدی
|
ور سحر آن کس نیستی کو چشم بندی میکند
|
|
چون چشم و دل این جسم و تن بر سقف گردون آمدی
|
ای خواجه نظاره گر تا چند باشد این نظر
|
|
ارزان بدی گر زین نظر معشوق بیرون آمدی
|
مهمان نو آمد ولی این لوت عالم را بس است
|
|
دو کون اگر مهمان شدی این لوت افزون آمدی
|