ز لقمهای که بشد دیده تو را پرده | مخور تو بیش که ضایع کنی سراپرده | |
حیات خویش در آن لقمه گر چه پنداری | ضمیر را سبل است آن و دیده را پرده | |
چرا مکن تو در این جا مگو چرا نکنم | که چشم جان را گشته است این چرا پرده | |
طلسم تن که ز هر زهر شهد بنمودهست | عروس پرده نمودهست مر تو را پرده | |
چو لقمه را ببریدی خیال پیش آید | خیالهاست شده بر در صفا پرده | |
خیال طبع به روی خیال روح آید | ز عقل نعره برآید که جان فزا پرده | |
دلا جدا شو از این پردههای گوناگون | هلا که تا نکند مر تو را جدا پرده |