دلم چو دیده و تو چون خیال در دیده
|
|
زهی مبارک و زیبا به فال در دیده
|
به بوی وصل دو دیده خراب و مست شدهست
|
|
چگونه باشد یا رب وصال در دیده
|
چو دیده بیشه آن شیرمست من باشد
|
|
چه زهره دارد گرگ و شکال در دیده
|
دو دیده را بگشا نور ذوالجلال ببین
|
|
ز فر دولت آن خوش خصال در دیده
|
چو چتر و سنجق آن رشک صد سلیمان دید
|
|
گشاد هدهد جان پر و بال در دیده
|
چو آفتاب جمالش بدیدهها درتافت
|
|
چه شعلههاست ز نور جلال در دیده
|
چو عقل عقل قنق شد درون خرگه جسم
|
|
عقول هیچ ندارد مجال در دیده
|
دو دیده مست شد از جان صدر شمس الدین
|
|
چه بادههاست از او مال مال در دیده
|