از هوس بگذر! رها کن کش و فش
|
|
پا ز دامان قناعت، در مکش
|
گر نباشد جامهی اطلس تو را
|
|
کهنه دلقی، ساتر تن، بس تو را
|
ور مزعفر نبودت با قند و مشک
|
|
خوش بود دوغ و پیاز و نان خشک
|
ور نباشد مشربه از زر ناب
|
|
با کف خود میتوانی خورد آب
|
ور نباشد مرکب زرین لگام
|
|
میتوانی زد به پای خویش گام
|
ور نباشد دور باش از پیش و پس
|
|
دور باش نفرت خلق، از تو بس
|
ور نباشد خانههای زرنگار
|
|
میتوان بردن به سر در کنج غار
|
ور نباشد فرش ابریشم طراز
|
|
با حصیر کهنهی مسجد بساز
|
ور نباشد شانهای از بهر ریش
|
|
شانه بتوان کرد با انگشت خویش
|
هرچه بینی در جهان دارد عوض
|
|
در عوض گردد تو را حاصل، غرض
|
بیعوض، دانی چه باشد در جهان؟
|
|
عمر باشد، عمر، قدر آن بدان
|