آن دم که دررباید باد از رخ تو پرده
|
|
زنده شود بجنبد هر جا که هست مرده
|
از جنگ سوی ساز آ وز ناز و خشم بازآ
|
|
ای رختهای خود را از رخت ما نورده
|
ای بخت و بامرادی کاندر صبوح شادی
|
|
آن جام کیقبادی تو داده ما بخورده
|
اندیشه کرد سیران در هجر و گشت سکران
|
|
صافت چگونه باشد چون جان فزاست درده
|
تو آفتاب مایی از کوه اگر برآیی
|
|
چه جوشها برآرد این عالم فسرده
|
ای دوش لب گشاده داد نبات داده
|
|
خوش وعدهای نهاده ما روزها شمرده
|
بر باده و بر افیون عشق تو برفزوده
|
|
و از آفتاب و از مه رویت گرو ببرده
|
ای شیر هر شکاری آخر روا نداری
|
|
دل را به خرده گیری سوزیش همچو خرده
|
گر چه در این جهانم فتوی نداد جانم
|
|
گرد و دراز گشتن بر طمع نیم گرده
|
ای دوست چند گویی که از چه زردرویی
|
|
صفراییم برآرم در شور خویش زرده
|
کی رغم چشم بد را آری تو جعد خود را
|
|
کاین را به تو سپردم ای دل به ما سپرده
|
نی با تو اتفاقم نی صبر در فراقم
|
|
ز آسیب این دو حالت جان میشود فشرده
|
هم تو بگو که گفتت کالنقش فی الحجر شد
|
|
گفتار ما ز دلها زو میشود سترده
|