در خانه دل ای جان آن کیست ایستاده

در خانه دل ای جان آن کیست ایستاده بر تخت شه کی باشد جز شاه و شاه زاده
کرده به دست اشارت کز من بگو چه خواهی مخمور می چه خواهد جز نقل و جام و باده
نقلی ز دل معلق جامی ز نور مطلق در خلوت هوالحق بزم ابد نهاده
ای بس دغل فروشان در بزم باده نوشان هش دار تا نیفتی ای مرد نرم و ساده
در حلقه قلاشی زنهار تا نباشی چون غنچه چشم بسته چون گل دهان گشاده
چون آینه است عالم نقش کمال عشق است ای مردمان کی دیده است جزوی ز کل زیاده
چون سبزه شو پیاده زیرا در این گلستان دلبر چو گل سوار است باقی همه پیاده
هم تیغ و هم کشنده هم کشته هم کشنده هم جمله عقل گشته هم عقل باده داده
آن شه صلاح دین است کو پایدار بادا دست عطاش دایم در گردنم قلاده