سینهی خالی ز مهر گلرخان
|
|
کهنه انبانی بود پر استخوان
|
سینه، گر خالی ز معشوقی بود
|
|
سینه نبود، کهنه صندوقی بود
|
تا به کی افغان و اشک بیشمار؟
|
|
از خدا و مصطفی شرمی بدار
|
از هیولا، تا به کی این گفتگوی؟
|
|
رو به معنی آر و از صورت مگوی
|
دل، که فارغ شد ز مهر آن نگار
|
|
سنگ استنجای شیطانش شمار
|
این علوم و این خیالات و صور
|
|
فضلهی شیطان بود بر آن حجر
|
تو، بغیر از علم عشق ار دل نهی
|
|
سنگ استنجا به شیطان میدهی
|
شرم بادت، زانکه داری، ای دغل!
|
|
سنگ استنجای شیطان در بغل
|
لوح دل، از فضلهی شیطان بشوی
|
|
ای مدرس! درس عشقی هم بگوی
|
چند و چند از حکمت یونانیان؟
|
|
حکمت ایمانیان را هم بدان
|
چند زین فقه و کلام بیاصول
|
|
مغز را خالی کنی، ای بوالفضول
|
صرف شد عمرت به بحث نحو و صرف
|
|
از اصول عشق هم خوان یک دو حرف
|
دل منور کن به انوار جلی
|
|
چند باشی کاسه لیس بوعلی؟
|
سرور عالم، شه دنیا و دین
|
|
سر ممن را شفا گفت ای حزین
|
سر رسطالیس و سر بوعلی
|
|
کی شفا گفته نبی منجلی؟
|
سینهی خود را برو صد چاک کن
|
|
دل از این آلودگیها پاک کن
|