هله بحری شو و در رو مکن از دور نظاره
|
|
که بود در تک دریا کف دریا به کناره
|
چو رخ شاه بدیدی برو از خانه چو بیذق
|
|
رخ خورشید چو دیدی هله گم شو چو ستاره
|
چو بدان بنده نوازی شدهای پاک و نمازی
|
|
همگان را تو صلا گو چو مذن ز مناره
|
تو در این ماه نظر کن که دلت روشن از او شد
|
|
تو در این شاه نگه کن که رسیدهست سواره
|
نه بترسم نه بلرزم چو کشد خنجر عزت
|
|
به خدا خنجر او را بدهم رشوت و پاره
|
کی بود آب که دارد به لطافت صفت او
|
|
که دو صد چشمه برآرد ز دل مرمر و خاره
|
تو همه روز برقصی پی تتماج و حریره
|
|
تو چه دانی هوس دل پی این بیت و حراره
|
چو بدیدم بر سیمش ز زر و سیم نفورم
|
|
که نفور است نسیمش ز کف سیم شماره
|
تو از آن بار نداری که سبکسار چو بیدی
|
|
تو از آن کار نداری که شدستی همه کاره
|
همه حجاج برفته حرم و کعبه بدیده
|
|
تو شتر هم نخریده که شکستهست مهاره
|
بنگر سوی حریفان که همه مست و خرابند
|
|
تو خمش باش و چنان شو هله ای عربده باره
|