این چه باد صرصر است از آسمان پویان شده
|
|
صد هزاران کشتی از وی مست و سرگردان شده
|
مخلص کشتی ز باد و غرقه کشتی ز باد
|
|
هم بدو زنده شدهست و هم بدو بیجان شده
|
باد اندر امر یزدان چون نفس در امر تو
|
|
ز امر تو دشنام گشته وز تو مدحت خوان شده
|
بادها را مختلف از مروحه تقدیر دان
|
|
از صبا معمور عالم با وبا ویران شده
|
باد را یا رب نمودی مروحه پنهان مدار
|
|
مروحه دیدن چراغ سینه پاکان شده
|
هر که بیند او سبب باشد یقین صورت پرست
|
|
و آنک بیند او مسبب نور معنی دان شده
|
اهل صورت جان دهند از آرزوی شبهای
|
|
پیش اهل بحر معنی درها ارزان شده
|
شد مقلد خاک مردان نقلها ز ایشان کند
|
|
و آن دگر خاموش کرده زیر زیر ایشان شده
|
چشم بر ره داشت پوینده قراضه میبچید
|
|
آن قراضه چین ره را بین کنون در کان شده
|
همچو مادر بر بچه لرزیم بر ایمان خویش
|
|
از چه لرزد آن ظریف سر به سر ایمان شده
|
همچو ماهی میگدازی در غم سرلشکری
|
|
بینمت چون آفتابی بیحشم سلطان شده
|
چند گویی دود برهان است بر آتش خمش
|
|
بینمت بیدود آتش گشته و برهان شده
|
چند گشت و چند گردد بر سرت کیوان بگو
|
|
بینمت همچون مسیحا بر سر کیوان شده
|
ای نصیبه جو ز من که این بیار و آن بیار
|
|
بینمت رسته از این و آن و آن و آن شده
|
بس کن ای مست معربد ناطق بسیارگو
|
|
بینمت خاموش گویان چون کفه میزان شده
|