ای ز هجرانت زمین و آسمان بگریسته
|
|
دل میان خون نشسته عقل و جان بگریسته
|
چون به عالم نیست یک کس مر مکانت را عوض
|
|
در عزای تو مکان و لامکان بگریسته
|
جبرئیل و قدسیان را بال و پر ازرق شده
|
|
انبیا و اولیا را دیدگان بگریسته
|
اندر این ماتم دریغا تاب گفتارم نماند
|
|
تا مثالی وانمایم کان چنان بگریسته
|
چون از این خانه برفتی سقف دولت درشکست
|
|
لاجرم دولت بر اهل امتحان بگریسته
|
در حقیقت صد جهان بودی نبودی یک کسی
|
|
دوش دیدم آن جهان بر این جهان بگریسته
|
چو ز دیده دور گشتی رفت دیده در پیت
|
|
جان پی دیده بمانده خون چکان بگریسته
|
غیرت تو گر نبودی اشکها باریدمی
|
|
همچنین به خون چکان دل در نهان بگریسته
|
مشکها باید چه جای اشکها در هجر تو
|
|
هر نفس خونابه گشته هر زمان بگریسته
|
ای دریغا ای دریغا ای دریغا ای دریغ
|
|
بر چنان چشم عیان چشم گمان بگریسته
|
شه صلاح الدین برفتی ای همای گرم رو
|
|
از کمان جستی چو تیر و آن کمان بگریسته
|
بر صلاح الدین چه داند هر کسی بگریستن
|
|
هم کسی باید که داند بر کسان بگریسته
|