ای ز هندستان زلفت رهزنان برخاسته
|
|
نعره از مردان مرد و از زنان برخاسته
|
آتش رخسار تو در بیشه جانها زده
|
|
دود جانها برشده هفت آسمان برخاسته
|
جویهای شیر و می پنهان روان کرده ز جان
|
|
وز معانی ساقیان همچو جان برخاسته
|
کفر را سرمه کشیده تا بدیده کفر نیز
|
|
شاهد دین را میان ممنان برخاسته
|
تن چو دیوار و پس دیوار افتاده دلی
|
|
در بیان حال آن دل این زبان برخاسته
|
رو خرابیها نگر در خانه هستی ز عشق
|
|
سقف خانه درشکسته آستان برخاسته
|
گر چه گوید فارغم از عاشقان لیکن از او
|
|
بر سر هر عاشقی صد مهربان برخاسته
|
شمس تبریزی چو کان عشق باقی را نمود
|
|
خون دل یاقوت وار از عکس آن برخاسته
|