ای دو چشمت جاودان را نکتهها آموخته
|
|
جانها را شیوههای جان فزا آموخته
|
هر چه در عالم دری بستهست مفتاحش تویی
|
|
عشق شاگرد تو است و درگشا آموخته
|
از برای صوفیان صاف بزم آراسته
|
|
وانگهانی صوفیان را الصلا آموخته
|
وز میان صوفیان آن صوفی محبوب را
|
|
سر معشوقی مطلق در خلاء آموخته
|
و آن دگر را ز امتحان اندر فراق انداخته
|
|
سر سر عاشقانش در بلا آموخته
|
عشق را نیمی نیاز و نیم دیگر بینیاز
|
|
این اجابت یافته و آن خود دعا آموخته
|
پیش آب لطف او بین آتشی زانو زده
|
|
همچو افلاطون حکمت صد دوا آموخته
|
با دعا و با اجابت نقب کرده نیم شب
|
|
سوی عیاران رند و صد دغا آموخته
|
پرجفایانی که ایشان با همه کافردلی
|
|
مر وفا را گوش مالیده وفا آموخته
|
زخم و آتشهای پنهانی است اندر چشمشان
|
|
کهنان را همچو آیینه صفا آموخته
|
جمله ایشان بندگان شمس تبریزی شده
|
|
در تجلیهای او نور لقا آموخته
|