چنین میزن دو دستک تا سحرگاه | که در رقص است آن دلدار و دلخواه | |
همیگو آنچ میدانم من و تو | ولی پنهان کنش در ذکر الله | |
فغان کردن ز شیر حق بیاموز | نکردی آه پرخون جز که در چاه | |
درآ چون شیر و پنجه بر جهان زن | چه جنبانی به دستان دم چو روباه | |
ز بس پیوستگی بیگانه باشیم | سلامم زان نکردی بر سر راه | |
چو قرآن را نداند جز که قربان | بیا قربان شو اندر عید این شاه | |
شبی که عشق باشد میهمانم | ببینم بدر را بیاول ماه |