ای دلبر بی‌صورت صورتگر ساده

ای دلبر بی‌صورت صورتگر ساده وی ساغر پرفتنه به عشاق بداده
از گفتن اسرار دهان را تو ببسته و آن در که نمی‌گویم در سینه گشاده
تا پرده برانداخت جمال تو نهانی دل در سر ساقی شد و سر در سر باده
صبحی که همی‌راند خیال تو سواره جان‌های مقدس عدد ریگ پیاده
و آن‌ها که به تسبیح بر افلاک بنامند تسبیح گسستند و گرو کرده سجاده
جان طاقت رخسار تو بی‌پرده ندارد وز هر چه بگوییم جمال تو زیاده
چون اشتر مست است مرا جان ز پی تو بر گردن اشتر تن من بسته قلاده
شمس الحق تبریز دلم حامله توست کی بینم فرزند بر اقبال تو زاده