یا رجلا حصیده مجبنه و مبخله
|
|
لیس یلذک الهوی لیس لفیک حوصله
|
معتمد الهوی معی مستندی و سیدی
|
|
لا کرجاک ضایع یطلبه به غربله
|
ای گله بیش کرده تو سیر نگشتی از گله
|
|
چون بکری است این دکان چاره نباشد از غله
|
حج پیاده میروی تا سر حاجیان شوی
|
|
جامه چرا دری اگر شد کف پات آبله
|
از پی نیم آبله شرم نیایدت که تو
|
|
هر قدمی درافکنی غلغله ای به قافله
|
کشتی نفس آدمی لنگری است و سست رو
|
|
زین دریا بنگذرد بی ز کشاکش و خله
|
گر نبدی چنین چرا جهد و جهاد آمدی
|
|
صوم و صلات و شب روی حج و مناسک و چله
|
صبر سوی نران رود نوحه سوی زنان رود
|
|
گردن اسب شاه را ننگ بود ز زنگله
|
خوش به میان صف درآ تنگ میا و دلگشا
|
|
هست ز تنگ آمدن بانگ گلوی بلبله
|
خاص احد چه غم خورد از بد و نیک عام خس
|
|
کوه احد چه برطپد از سر سیل و زلزله
|
دل مطپان به خیر و شر جانب غیب درنگر
|
|
کلکله ملایکه روح میان کلکله
|
عزت زر بود اگر محنت او شود شرر
|
|
هیبت و بیم شیر دان بستن او به سلسله
|
کم نشود انار اگر بهر شراب بفشری
|
|
بهر فضیلتی بود کوفتگی آمله
|
حامله است تن ز جان درد زه است رنج تن
|
|
آمدن جنین بود درد و عذاب حامله
|
تلخی باده را مبین عشرت مستیان نگر
|
|
محنت حامله مبین بنگر امید قابله
|
هست بلادر این ستم پیش بلا و پس دری
|
|
هست سر محاسبه جبر و پیش مقابله
|
زر به کسی به قرض ده کش بود آسیا و رز
|
|
با خلجی و مفلسی هیچ مکن معامله
|
نه فلک چو آسیا ملک کیست غیر حق
|
|
باغ و چراگه زمین پر ز شبان و از گله
|
قرض بدو ده ای پسر نفس و نفس زر و درم
|
|
گنج و گهر ستان از او از پی فرض و نافله
|
لب بگشاد ناطقی تا که بیان این کند
|
|
کان زر او است و نقد او فکرت خلق ناقله
|