هله طبل وفا بزن که بیامد اوان تو
|
|
می چون ارغوان بده که شکفت ارغوان تو
|
بفشاریم شیره از شکرانگور باغ تو
|
|
بفشانیم میوهها ز درخت جوان تو
|
بمران جان و عقل را ز سر خوان فضل خود
|
|
چه خورد یا چه کم کند مگسی دو ز خوان تو
|
طمع جمله طامعان بود از خرمنت جوی
|
|
دو ده مختصر بود دو جهان در جهان تو
|
همه روز آفتاب اگر ز ضیا تیغ میزند
|
|
به کم از ذره میشود ز نهیب سنان تو
|
چو زمین بوس میکند پی تو جان آسمان
|
|
به چه پر برپرد زمین به سوی آسمان تو
|
بنشیند شکسته پر سوی تو میکند نظر
|
|
که همین جاش میرسد مدد ارمغان تو
|
نه گذشتهست در جهان نه شب و نی سحرگهان
|
|
که دمم آتشین نشد ز دم پاسبان تو
|
نه مرا وعده کردهای نه که سوگند خوردهای
|
|
که به هنگام برشدن برسد نردبان تو
|
چو بدان چشم عبهری به سوی بنده بنگری
|
|
بپرد جانش از مکان به سوی لامکان تو
|
بنوازیش کای حزین مخور اندوه بعد از این
|
|
که خروشید آسمان ز خروش و فغان تو
|
منم از مادر و پدر به نوازش رحیمتر
|
|
جهت پختگی تو برسید امتحان تو
|
بکنم باغ و جنتی و دوایی ز درد تو
|
|
بکنم آسمان تو به از این از دخان تو
|
همه گفتیم و اصل را بنگفتیم دلبرا
|
|
که همان به که راز تو شنوند از دهان تو
|