هله ای طالب سمو بگداز از غمش چو مو
|
|
بگشا راز با همو که سلام علیکم
|
تو چرا آب و روغنی که سلامی نمیکنی
|
|
چه شود گر کفی زنی که سلام علیکم
|
هله دیوانه لولیا به عروسی ما بیا
|
|
لب چون قند برگشا که سلام علیکم
|
شفقت را قرین کنی کرم و آفرین کنی
|
|
سر و ریش این چنین کنی که سلام علیکم
|
چو گشاید در سرا تو مگو هیچ ماجرا
|
|
رو ترش کن ز در درآ که سلام علیکم
|
چو درآید ترش ترش تو بدو پیش او خمش
|
|
غضبش را بدین بکش که سلام علیکم
|
چو خیالیت بست ره بمکن سوی او نگه
|
|
تو روان شو به پیشگه که سلام علیکم
|
چو در این کوی نیست کس نه ز دزدان و نی عسس
|
|
تو همین گو همین و بس که سلام علیکم
|
بجه از دام و دانهها و از این مات خانهها
|
|
بشنو ز آسمانها که سلام علیکم
|
شفقت چون فزون کند به خودت رهنمون کند
|
|
ز دلت سر برون کند که سلام علیکم
|
چو ز صورت برون روی به مقامات معنوی
|
|
تو ز شش سوی بشنوی که سلام علیکم
|
چو نگنجی در آن گره مگریز و سپس مجه
|
|
چو فقیران سری بنه که سلام علیکم
|
اگر از نیک و بد مرا نکند شه مدد مرا
|
|
ز لبش این رسد مرا که سلام علیکم
|
تو رها کن فن و هنر که ندارد کلک خبر
|
|
بخوریمش بدین قدر که سلام علیکم
|
هله ای یار ماه رو دل هر عقربی مجو
|
|
غزل خویشتن بگو که سلام علیکم
|
هله مرحوم امتان هله ای عشق همتان
|
|
بستردیم جرمتان که سلام علیکم
|
چو تویی میر زاهدان قمر و فخر عابدان
|
|
شنو اکنون ز شاهدان که سلام علیکم
|
زهرتان را شکر کنم زنگتان را گهر کنم
|
|
کارتان همچو زر کنم که سلام علیکم
|
تنتان را چو جان کنم دلتان را جوان کنم
|
|
عیبتان را نهان کنم که سلام علیکم
|
ز عدم بس چریدهای سوی دل بس دویدهای
|
|
ز فلک بس شنیدهای که سلام علیکم
|
چو امیدت به ما بود زاغ گیری هما بود
|
|
همه عذرت وفا بود که سلام علیکم
|
چو گل سرخ در چمن بفروزد رخ و ذقن
|
|
نگرد جانب سمن که سلام علیکم
|
چو رسد سبزجامهها به سوی باغ و نامهها
|
|
شنو از صحن بامها که سلام علیکم
|
چو بخندد نهالها ز ریاحین و لالهها
|
|
شنو از مرغ نالهها که سلام علیکم
|
چو ز مستی زنم دمی رمد از رشک پرغمی
|
|
نبدی این نگفتمی که سلام علیکم
|
ز کی داری لب و سخن ز شهنشاه امر کن
|
|
به همان سوی روی کن که سلام علیکم
|