تن مزن ای پسر خوش دم خوش کام بگو
|
|
بهر آرام دلم نام دلارام بگو
|
پرده من مدران و در احسان بگشا
|
|
شیشه دل مشکن قصه آن جام بگو
|
ور در لطف ببستی در اومید مبند
|
|
بر سر بام برآ و ز سر بام بگو
|
ور حدیث و صفت او شر و شوری دارد
|
|
صفت این دل تنگ شررآشام بگو
|
چونک رضوان بهشتی تو صلایی درده
|
|
چونک پیغامبر عشقی هله پیغام بگو
|
آه زندانی این دام بسی بشنودیم
|
|
حال مرغی که برستهست از این دام بگو
|
سخن بند مگو و صفت قند بگو
|
|
صفت راه مگو و ز سرانجام بگو
|
شرح آن بحر که واگشت همه جانها او است
|
|
که فزون است ز ایام و ز اعوام بگو
|
ور تنور تو بود گرم و دعای تو قبول
|
|
غم هر ممتحن سوخته خام بگو
|
شکر آن بهره که ما یافتهایم از در فضل
|
|
فرصت ار دست دهد هم بر بهرام بگو
|
وگر از عام بترسی که سخن فاش کنی
|
|
سخن خاص نهان در سخن عام بگو
|
ور از آن نیز بترسی هله چون مرغ چمن
|
|
دم به دم زمزمه بیالف و لام بگو
|
همچو اندیشه که دانی تو و دانای ضمیر
|
|
سخنی بینقط و بیمد و ادغام بگو
|