رنج بر رخسار عاشق راحت اندر جان او
|
|
رنج خود آوازه ای آن جا بجز انعام کو
|
خدمتی از خوف خود انعام را باشد ولیک
|
|
خدمتی از عشق را امثال کالانعام کو
|
یک قدم راه است گر توفیق باشد دستگیر
|
|
پس حدیث راه دور و رفتن اعوام کو
|
لیک سایه آن صنم باید که بر تو اوفتد
|
|
آن صنم کش مثل اندر جمله اصنام کو
|
آن خداوند به حق شمس الحق و دین کفو او
|
|
در همه آبا و در اجداد و در اعمام کو
|
درخور در یتیمش کی شود آن هفت بحر
|
|
گر نظیرش هست در ارواح یا اجسام کو
|
در رکاب اسپ عشقش از قبیل روحیان
|
|
جز قباد و سنجر و کاووس یا بهرام کو
|
دیده را از خاک تبریز ارمغان آراد باد
|
|
ز آنک جز آن خاک این خاکیش را آرام کو
|