چو بگشادم نظر از شیوه تو
|
|
بشد کارم چو زر از شیوه تو
|
تویی خورشید و من چون میوه خام
|
|
به هر دم پختهتر از شیوه تو
|
چو زهره مینوازم چنگ عشرت
|
|
شب و روز ای قمر از شیوه تو
|
به هر دم صد هزار اجزای مرده
|
|
شود چون جانور از شیوه تو
|
چرا ازرق قبای چرخ گردون
|
|
چنین بندد کمر از شیوه تو
|
چرا روی شفق سرخ است هر شام
|
|
به خونابه جگر از شیوه تو
|
ز شیوه ماهت استاره همیجست
|
|
گرفتم من بصر از شیوه تو
|
به خوبی همچو تو خود این محال است
|
|
چنان خوبی به سر از شیوه تو
|
ز انبوهی نباشد جان سوزن
|
|
ز عاشق وین حشر از شیوه تو
|
عجب چون آمد اندر عالم عشق
|
|
هزاران شور و شر از شیوه تو
|
اگر نه پرده آویزی به هر دم
|
|
بدرد این بشر از شیوه تو
|
اگر غفلت نباشد جمله عالم
|
|
شود زیر و زبر از شیوه تو
|
چرایم شمس تبریزی چو شیدا
|
|
به گرد بام و در از شیوه تو
|