چنگ خردم بگسل تاری من و تاری تو
|
|
هین نوبت دل میزن باری من و باری تو
|
در وحدت مشتاقی ما جمله یکی باشیم
|
|
اما چو به گفت آییم یاری من و یاری تو
|
چون احمد و بوبکریم در کنج یکی غاری
|
|
زیرا که دوی باشد غاری من و غاری تو
|
در عالم خارستان بسیار سفر کردم
|
|
اکنون بکش از پایم خاری من و خاری تو
|
سرمست بخسپ ای دل در ظل مسیح خود
|
|
آن رفت که میبودیم زاری من و زاری تو
|
من غرقه شدم در زر تو سجده کنان ای سر
|
|
بیکار نمیشاید کاری من و کاری تو
|
هر کس که مرا جوید در کوی تو باید جست
|
|
گر لیلی و مجنون است باری من و باری تو
|
دزدی که رهی میزد هنگام سیاست شد
|
|
اکنون بزنیم او را داری من و داری تو
|
خاموش که خاموشی فخری من و فخری تو
|
|
در گفتن و بیصبری عاری من و عاری تو
|